ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: شنبه 103 آذر 10

ابوبصیر مى گوید:
از امام صادق (ع ) در مورد سوره والعادیات پرسیدم ، امام (ع ) فرمود: این سوره در ماجراى وادى یابس (بیابان خشک ) نازل شده است . پرسیدم : قضیه وادى یابس از چه قرار بود.
امام صادق علیه السلام فرمود:
- در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه ، دست به دست هم دهند و حضرت محمد صلى الله علیه و آله و على علیه السلام را بکشند.
جبرئیل جریان را به رسول خدا صلى الله علیه و آله اطلاع داد. حضرت رسول صلى الله علیه و آله نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهى چهار هزار نفرى به سوى ایشان فرستاد که البته بى نتیجه بازگشتند.
پیامبر صلى الله علیه و آله در مرحله آخر على علیه السلام را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوى وادى یابس رهسپار نمود. حضرت على علیه السلام با سپاه خود به طرف بیابان خشک حرکت کردند.
به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهى على علیه السلام روانه میدان شده اند. دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند. على علیه السلام با جمعى از اصحاب به سوى آنان رفتند. هنگامى که در مقابل ایشان قرار گرفتند. از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده اید و چه تصمیمى دارید؟ على علیه السلام در پاسخ فرمود:
- من على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم ، شما را به شهادت یکتایى خدا و بندگى و رسالت محمد صلى الله علیه و آله دعوت مى کنم . اگر ایمان بیاورید، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید.
ایشان گفتند:
- سخن تو را شنیدیم ، آماده جنگ باش و بدان که ما، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت ! وعده ما صبح فردا.
على علیه السلام فرمود:
- واى بر شما! مرا به بسیارى جمعیت خود تهدید مى کنید؟ بدانید که ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک مى جوییم : ((ولا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ))
دشمن به پایگاههاى خود بازگشت و سنگر گرفت . على علیه السلام نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام ، على علیه السلام فرمان داد مسلمانان مرکب هاى خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل براى حمله صبحگاهى باشند.
وقتى که سپیده سحر نمایان گشت ، على علیه السلام با اصحاب نماز خواندند و به سوى دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیرى نمى فهمید مسلمین از کجا بر آنان هجوم آورده اند. حمله چنان تند و سریع بود، قبل از رسیدن باقى سپاه اسلام ، اغلب آنان به هلاکت رسیدند. در نتیجه ، زنان و کودکانشان اسیر شدند و اموالشان به دست مسلمین افتاد.
جبرئیل امین ، پیروزى على علیه السلام و سپاه اسلام را به پیامبر صلى الله علیه و آله خبر دادند. آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثناى الهى ، مسلمانان را از فتح مسلمین باخبر نموده و فرمودند که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده اند!
پیامبر صلى الله علیه و آله و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال على علیه السلام شتافتند و در یک فرسخى مدینه ، سپاه على علیه السلام را خوش آمد گفتند. حضرت على علیه السلام هنگامى که پیامبر را دیدند از مرکب پیاده شده ، پیامبر صلى الله علیه و آله نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم (پیشانى ) على علیه السلام را بوسیدند. مسلمانان نیز مانند پیامبر صلى الله علیه و آله ، از على علیه السلام قدردانى مى کردند و کثرت غنایم جنگى و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر مى گذراندند.
در این حال ، جبرئیل امین نازل شد و به میمنت این پیروزى سوره ((عادیات )) به رسول اکرم صلى الله علیه و آله وحى شد:
((والعادیات ضبحا، فالموریات قدحا، فالمغیرات صحبا، فاءثرن نفعا فوسطن به جمعا...))
اشک شوق از چشمان پیامبر صلى الله علیه و آله سرازیر گشت ، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به على علیه السلام فرمود:
((اگر نمى ترسیدم که گروهى از امتم ، مطلبى را که مسیحیان درباره حضرت مسیح علیه السلام گفته اند، درباره تو بگویند، در حق تو سخنى مى گفتم که از هر کجا عبور کنى خاک زیر پاى تو را براى تبرک برگیرند

داستانهای بحارالانوار جلد اول
 نوشته شده توسط کل من علیها فان در جمعه 86/11/5 و ساعت 2:5 عصر | نظرات دیگران()

بسم الله الحسین
سلام دوستان وبلاگ منتظر تا هفتم امام ،به احترام اباعبدالله الحسین به روز نمی شود.
دوستان عزیز التماس دعا
یا علی

از عرش از میان حسینیه خدا
آید صدای ناله ی حی علی العزا

جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا

جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت
یا رب اجازه ده که شوم فرش این عزا

آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر دعا

او که هزارسال به گریه نشسته بود
یک یا حسین گفت همان لحظه شد به پا

آری تمام رحمت خود را خدا گرفت
گسترد بر محرم و این اشک و گریه ها

آنگاه گفت روضه بخوان ایهاالرسول
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا

روضه تمام گشت ولی مادرش هنوز
آید صدای ناله اش از بین روضه ها


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در شنبه 86/10/22 و ساعت 6:33 عصر | نظرات دیگران()

 
روزى امام حسن با برادرش امام حسین علیه السلام مشغول نوشتن بودند. حسن به برادرش حسین (ع ) گفت :خط من بهتر از خط تو است .
حسین : نه ، خط من بهتر است .
- حالا که این طور است مادرمان فاطمه علیهاالسلام در حق ما قضاوت کند.
- مادر جان ! خط کدامیک از ما بهتر است ؟
زهراى مرضیه براى این که هیچ کدامشان ناراحت نگردند، قضاوت را به عهده امیرالمؤ منین گذاشت و فرمود:
بروید از پدرتان بپرسید.
- پدر جان شما بفرمایید خط کدامیک از ما بهتر است ؟
على علیه السلام احساس کرد اگر قضاوت کند یکى از آنان ناراحت خواهد شد، از این رو فرمود:
عزیزانم بروید از جدتان پیامبر اکرم بپرسید.
- پدر بزرگ و مهربان خط کدام یک از ما بهتر است ؟
- من درباره شما قضاوت نمى کنم ، مگر این که از جبرئیل بپرسم .
جبرئیل خدمت رسول خدا رسید عرض کرد:
یا رسول الله ! من هم در بین ایشان قضاوت نمى کنم باید اسرافیل بین آنان قضاوت کند.
اسرافیل گفت :
من نیز تا از خداوند پرسش نکنم ، قضاوت نخواهم کرد.
اسرافیل : خدایا! خط حسن بهتر است یا خط حسین ؟
خطاب آمد: قضاوت به عهده مادرشان فاطمه علیهاالسلام است باید بگوید خط کدام یک از آنان بهتر است .
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
عزیزانم دانه هاى این گردن بند را میان شما پراکنده مى کنم هر کدام از شما بیشترین دانه ها را جمع کند خط او بهتر است .
آنگاه دانه هاى گردن بند را پراکنده کرد، خداوند به جبرئیل دستور داد به زمین فرود آمده دانه هاى گردن بند را بین ایشان تقسیم کند تا هیچ کدام آن 
دو بزرگوار رنجیده خاطر نشود. جبرئیل نیز براى احترام و تعظیم ایشان امر خدا را بجا آورد.
...........................................................................................................................................................

پی نوشت:این روایت بر گرفته از کتاب بحار الانوار می باشد و همان طور که می دانید کتاب بحار الانوار
به گفته علامه مجلسی(ره) دارای همه جور روایات اعم از روایات مستند و غیر مستند است .
وظیفه بود که در مورد استناد روایات این وبلاگ یک اطلاع رسانی شود، خواننده ی محترم خود باید تحقیق
کرده و استناد روایات را پیدا کند.
یا علی

 نوشته شده توسط کل من علیها فان در سه شنبه 86/10/18 و ساعت 11:6 صبح | نظرات دیگران()

در کمد  بسته شده بود  و هرچه زور می زدم باز نمیشد. مادربزرگم گفت: صلوات بفرست. گفتم :مامانی صلواتی نیست ، انقدر درش محکم بسته شده که با صلواتم باز نمیشه مادر بزرگم گفت:: حالا تو بفرست باز میشه .شروع کردم صلوات فرستادن (الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) هنوز شروع نکرده بودم که دیدم در کمد باز شد. تو دلم گفتم بابا بارک الله این همه تو وبلاگت در مورد صلوات و خیر و برکتش می نویسی هی روایتمیاری، هی مطلب جمع می کنی آخرشم باید مادربزرگت بهت بگه؟؟؟ خیلی خجالت کشیدم هم از خودم هم از مادر بزرگم هم از دوستم که توی خونمون بود و داشت ماجرا رو می دید و و  مهمتر از همه از خدا و ائمه اطهار که بهشون اعتماد نکردم .همون طور که داشتم از خودم خجالت می کشیدم برای اینکه یه چیز گفته باشم به دوستم گفتم هر کی ندونه تو که دیدی تو وبلاگم چند بار در مورد صلوات نوشتم. سرشو آروم پایین آورد و گفت: ددیدم تو وبلاگت.
  
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در سه شنبه 86/10/11 و ساعت 2:10 عصر | نظرات دیگران()

 

عید غدیر مبارک

ما زین جهان از پی یار می رویم
از بهر دیدن حیدر کرار می رویم
درب بهشت گر نگشایند به روی ما
گوییم یا علی و ز دیوار می رویم.
سلام،غدیرتان مبارک.
خیلی فکر کردم به این که یه وبلاگ نویس سید چه عیدی می تونه به دوستاش در شب عید غدیر بده
به این نتیجه رسیدم که بهترین عیدی روایت زیبایی از کرامات امیرالمومنین علیه السلام هست
که امیدوارم استفاده بکنید.

معرفت قصابی به امیرالمومنین

قصابی به کنیز مردی گوشت می فروخت و به او گوشت خوب نمی داد.یک روز آن کنیز گریه کنان از مغازه قصابی بیرون آمد علی علیه السلام را دید و به او شکایت نمود.حضرت نزد قصاب رفت و به او رعایت انصاف با آن کنیز را متذکر شد.مرد قصاب که حضرت علی را نمیشناخت به علی (ع) گفت:بیرون برو و با دست به سینه آن جناب زدو ایشان رفتند. کسی به قصاب گفت:ایم علی بن ابی طالب است که تو با دست به سینه ی او زدی!قصاب از این کار خود ناراحت شد و گفت :دستی که به سینه علی(ع) خورده باشد باید در آتش بسوزد.بنابر این آن دست را قطع کرد و برای عذر خواهی نزد علی برد.امیرالمومنین دعا کرد و دستش به جای خود بر گشت و شفا یافت.
بر گرفته از کتاب معجزات امیرالمومنین
 شماها نمی خواید به من عیدی بدید؟؟
علی علی


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در جمعه 86/10/7 و ساعت 8:14 عصر | نظرات دیگران()

براى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله دو شتر بزرگ آوردند. حضرت به اصحاب فرمود:آیا در میان شما کسى هست دو رکعت نماز بخواند که در آن هیچ گونه فکر دنیا به خود راه ندهد، تا یکى از این دو شتر را به او بدهم .این فرمایش را چند بار تکرار فرمود. کسى از اصحاب پاسخ نداد. امیرالمؤ منین علیه السلام به پا خواست و عرض کرد:یا رسول الله ! من مى توانم آن دو رکعت نماز را بخوانم .پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:بسیار خوب بجاى آور!امیرالمؤ منین علیه السلام مشغول نماز شد، هنگامى که سلام نماز را داد جبرئیل نازل شد، عرض کرد:خداوند مى فرماید یکى از شترها را به على بده !رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:شرط من این بود که هنگام نماز اندیشه اى از امور دنیا را به خود راه ندهد. على در تشهد که نشسته بود فکر کرد کدام یک از شترها را بگیرد.جبرئیل گفت :خداوند مى فرماید:هدف على این بود کدام شتر چاقتر است او را بگیرد، بکشد و به فقرا بدهد، اندیشه اش براى خدا بود. نه براى خودش بود و نه براى دنیا.آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله به خاطر تشکر از على علیه السلام هر دو شتر را به او داد. خداوند نیز در ضمن آیه اى از آن حضرت قدردانى نموده و فرمود:
ان فى ذالک لذکرى لمن کان له قلب او القى السمع و هو شهید)  سوره ق آیه 37. حقا در این موضوع یاد آورى است براى آن کس که داراى قلب هوشیار است یا گوش دل به کلام خدا سپرده و به حقانیتش توجه کامل دارد) سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:هر کس دو رکعت نماز بخواند و در آن اندیشه اى از امور دنیا به خود راه ندهد، خداوند از او خشنود شده و گناهانش را مى آمرزد.

داستانهای بحار الانوار جلد چهارم
خانم ها و آقایونی که این روایات رو می خونید لطف کنید برای زکات این همه نوشته هم که شده نظر بدید.


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در دوشنبه 86/10/3 و ساعت 11:30 عصر | نظرات دیگران()

 مرد مسلمانى بود که شاخه یکى از درختان خرماى او به حیاط خانه مرد فقیر و عیالمندى رفته بود، صاحب درخت گاهى بدون اجازه وارد حیاط خانه مى شد و براى چیدن خرماها بالاى درخت مى رفت ، گاهى تعدادى خرما به حیاط مرد فقیر مى افتاد و کودکانش خرماها را بر مى داشتند، مرد از درخت پایین مى آمد و خرماها را از دست آنها مى گرفت و اگر خرما را در دهان یکى از بچه ها مى دید انگشتش را در داخل دهان مى کرد و خرما را بیرون مى آورد.
مرد فقیر خدمت پیامبر رسید و از صاحب درخت شکایت کرد. پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: برو تا به شکایتت رسیدگى کنم .
سپس پیامبر صاحب درخت را دید و به او فرمود: این درختى که شاخه هایش به خانه فلان کس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن ، درخت خرمایى در بهشت از آن تو باشد؟
مرد گفت : نمى دهم ! من خیلى درختان خرما دارم و خرماى هیچ کدام به خوبى این درخت نیست .
حضرت فرمود: اگر بدهى من در مقابلش باغى در بهشت به تو مى دهم . مرد گفت : نمى دهم !
ابو دحداح یکى از صحابه پیامبر بود، سخن رسول خدا را شنید. و عرض ‍ کرد: یا رسول الله اگر من این درخت را از او بخرم و به شما واگذار کنم آیا شما آنچه را که به آن مرد مى دادى به من مرحمت مى کنى ؟ فرمود: آرى . ابو دحداح رفت با صاحب درخت صحبت کرد مرد گفت : محمد (صلى الله علیه و آله ) مى خواست مقابل این درخت درختهایى در بهشت به من بدهد من نپذیرفتم چون خرماى این درخت بسیار لذیذ است . ابو دحداح گفت : آیا حاضرى بفروشى یا نه ؟ گفت نه ، مگر اینکه چهل درخت به من بدهى . ابو دحداح گفت : چه بهاى سنگینى براى درخت کچ شده مطالبه مى کنى . ابو دحداح پس از سکوت کوتاه گفت خیلى خوب چهل درخت به تو مى دهم .
مرد طمع کار گفت : اگر راست مى گویى چند نفر بعنوان شاهد بیاور! ابو دحداح عده اى را براى انجام معامله شاهد گرفت آنگاه به محضر پیامبر آمد و عرض کرد: یا رسول الله درخت خرما را خریدم ملک من شده است ، تقدیم خدمت مبارکتان مى کنم ، تقاضا دارم آن را از من بپذیر و باغ بهشتى که به آن مرد مى دادى قبول نکرد اینک به من عنایت فرما.
پیامبر فرمود: اى ابو دحداح ! نه یک باغ بلکه تعدادى از باغهاى بهشت در اختیار شماست . پیامبر به سراغ مرد فقیر رفت و به او گفت این درخت از آن تو و فرزندان تو است .
داستانهای بحارالانوار جلد 4

 نوشته شده توسط کل من علیها فان در یکشنبه 86/10/2 و ساعت 2:18 عصر | نظرات دیگران()

 روزى کاروان پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) از محلى مى گذشت ، به اصحاب فرمود:اکنون شخصى از طرف این بیابان ظاهر مى گردد که سه روز است شیطان ارتباطى با او ندارد. طولى نکشید عربى نمایان گشت که پوستش به استخوان چسبیده بود، چشمهایش به گودى افتاده و لبهایش از خوردن گیاهان سبز شده بود. نزدیک آمد، پرسید: پیغمبر کیست ؟ رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را به او نشان دادند. خدمت پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) که رسید عرض کرد: یا رسول الله ! اسلام را به من یاد بده !حضرت فرمود: بگو! ((اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمدا رسول الله )) . مرد اقرار کرد. حضرت : نماز پنچگانه را باید بخوانى و ماه رمضان را روزه بگیرى ؟ مرد: پذیرفتم .حضرت : حج خانه خدا را باید انجام دهى ، زکات بدهى و غسل جنابت را بجاى آورى . مرد: قبول کردم .
مرد عرب پس از پذیرش اسلام همراه کاروان مسلمانان به راه افتاد. مقدارى راه طى کردند، کم کم شتر عرب از کاروان عقب ماند. پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) که متوجه گشت ، ایستاد و از حال وى جویا شد. عرض کردند: شترش نتوانست همگام با کاروان حرکت کند، عقب ماند. مسلمانان براى جستجوى او به عقب برگشتند.ناگاه دیدند پاى شتر به سوراخ موشى فرو رفته ، مرد از بالاى شتر افتاده است ، گردن وى و گردن شترش شکسته و هر دو همانجا جان داده اند.
پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دستور داد خیمه اى زدند و در خیمه غسلش ‍ دادند. سپس رسول خدا خود وارد خیمه شد، او را کفن کرد. آنگاه از خیمه بیرون آمد در حالى که از پیشانى مبارکش عرق مى ریخت ، فرمود: این مرد اعرابى ، در حال گرسنه از دنیا رفت و او کسى است که ایمان آورد و ایمانش آلوده به ظلم نگشت ، با ایمان پاک از دنیا رفت از اینرو حوریان با میوه هاى بهشتى به پیشواز او آمدند، اطرافش را گرفته بودند و هر کدامشان عرض مى کرد: یا رسول الله ! شما واسطه شوید این مرد، در بهشت با من ازدواج کند و همسر من باشد.

 نوشته شده توسط کل من علیها فان در یکشنبه 86/10/2 و ساعت 2:14 عصر | نظرات دیگران()

پیرزنى به حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رسید، علاقه مند بود که اهل بهشت باشد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود.
او گریان از محضر پیامبر خارج شد. بلال حبشى او را در حال گریه دید.
پرسید:چرا گریه مى کنى ؟
گفت :گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود:پیرزن به بهشت نمى رود.
بلال وارد محضر پیامبر شد حال پیرزن را بیان نمود.
حضرت فرمود:سیاه نیز به بهشت نمى رود.
بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند.
عباس عموى پیامبر آنها را در حال گریان دید.پرسید:چرا گریه مى کنید؟
آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمى رود.
عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت .
سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست ، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیماى جوان نورانى در حالى که تاجى به سر دارند وارد بهشت مى کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بدقیافه


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در پنج شنبه 86/9/29 و ساعت 12:9 صبح | نظرات دیگران()


اهمیتى که اسلام براى میوه ها
قائل است بیشتر از بسیارى از غذاها است در قرآن مجید آیات زیادى است که بطور عموم نام میوه ها را برده ، و آنها را دلیل بر عظمت آفریدگار قرار داده است.
خداوند آفرید باغهایى که نیازمند به داربست است ، و باغهایى که نیازمند به آن نیست و نیز آفرید خرما و بذرهایى که از جهت خوراک متفاوتند، و بوجود آورده زیتون و انار که برخى شبیه به هم ، و بعضى بى شباهت به یکدیگرند، و هرگاه میوه و ثمره آنها رسید از آنها بهره بردارى کنید.(انعام - 141)
در این آیه ، از خرما، دانه هاى زراعتى (گندم ، جو و برنج ...) زیتون و انار نامبرده شده ، ضمنا باید دانست میوه هایى که در قرآن نام آنها برده شده از نظر خاصیت غذایى با بعضى دیگر از میوه ها قابل مقایسه نیستند..
بهتر است نقش میوه در سلامت انسانها را از زبان یک پزشک غذا شناس ‍ بشنویم .دکتر (اتو کارک ) مى گوید:((هر پولى که به مصرف خرید میوه ها برسانید، سرمایه اى است که بخوبى حفظ شده و مقاومت ما را در مقابل بیماریها افزایش مى دهد، شما میگوئید میوه ها گران هستند من از شما مى پرسم دواها چطور؟))
میوه ها را پوست نکنید 
یکى از دستورهاى عالى اسلام که پس از گذشت قرنها دانشمندان به فلسفه و حکمت آن
پى برده اند،(خیلی زحمت کشیدند!!!) پوست نکندن میوه ها است .
در روایات چنین ذکر شده که  امام باقر(ع ) پوست کندن میوه را مکروه مى دانستند .
پوست میوه ها چون در مجاورت هوا و آفتاب قرار گرفته است بیش از گوشت آن داراى مقدار سرشارى از ویتامینها مخصوصا ویتامین (آ) مى باشد. همین طور طبیعت به کمک دیاستاز هایى در پوست میوه ها جمع کرده است گوشت میوه ها را قابل هضم و جذب ساخته است ، بنابراین اگر پوست میوه ها را کنده و به دور بریزیم ، مرتکب خطا و اشتباه بزرگى شده ایم.
(دیاساتاز، مخمرى است که یک ماده غذایى را به ماده دیگر تبدیل مى کند)
میوه ها را بشوئیم 
موضوع دیگر دستور شستشوى میوه قبل از خوردن آن است . با پیشرفت دانش هر روز
نقابى از چهره دستورات اسلام برداشته مى شود و عظمت پیشواى آن را به تمام جهانیان ثابت مى کند، از جمله احادیث و سخنانى که در مورد شستشوى میوه ها آمده است حدیث ذیل است که امام صادق (ع ) مى فرماید: براى هر میوه اى سمومى است وقتى به دست شما رسید آنرا با آب شستشو بدهید یا در میان آب فرو ببرید.
 برگرفته از کتاب اسلام پزشک بی دارو -  فصل سوم


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در دوشنبه 86/9/19 و ساعت 5:30 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 17
مجموع بازدیدها: 278291
جستجو در صفحه

محتوای لینکها مورد تایید نیست
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
در انتظار آفتاب
.:: بوستان نماز ::.
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
جاده های مه آلود
گل نیلوفر
حبل المنتین
تخریبچی ...
****شهرستان بجنورد****
مشاور
عشق الهی
در محضر مولی علی
آقا شیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
سفیر دوستی
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه

ما صاحبی داریم
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سبحان
بچه های خدایی
شبستان
عشق
اواز قطره
به یاد شهدا
شبکه های کامپیوتری رجیستری ویروس نویسی
.:مطالب جدید18+ :.شاه تورنیوز+شاه تورخبر+شاهتورنیوز+شاه طورنیوز
آتیه سازان اهواز
رویابین
پرواز را به خاطر بسپار
کشکول
نوری چایی_بیجار
نقاشی های الیکا یحیایی
فرجی دیگر
منطقه ممنوعه
کبو ترانه .... تا بام ملکوت
قوطی عطار
حفاظ
احساس ابری
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
کوثر بیکرانه، بانوی آب و آئینه
سلام بر عزیز دل حیدر
* امام مبین *
حاج آقا مسئلةٌ
رنگارنگ
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
حدائق ذات بهجة
صهبا
بانو بلاگ
پوست کلف
کانون لشکر فرهنگی یوسف زهرا
کجایید ای شهیدان خدایی
چهارده معصوم
اولی الابصار
حریم یاس
ضحی
احادیث
زیر آسمان خدا
دنیا به روایت یوسف
طبیب عشق....
آینه
آسمان عطش
خدای که به ما لبخند میزند
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
امام زاده های ایران سلام الله علیها
دوستی با خدا
نظامی والا و ولایی
ای که مرا خوانده ای....... راه نشانم بده
دریادل تنها
تازه ها
ای تشنه لب
من و او
قرارمون تو آسمون
عدالت جویان نسل بیدار
جزتو
محتوای لینکها مورد تایید نیست
خبر نامه