آخرین صاحب لوا
علی بن حمزه می گوید:روزی موسی بن جعفر دست مرا گرفت و از مدینه بطرف صحرا
بیرون آمدیم . مردی را در راه مشاهده کردیم که گریان است و الاغ مرده ای در پیش روی
اوست و بارش بر زمین افتاده است امام به او فرمود :کار تو از چه قرار است؟ آن مرد
گفت :من با دوستانم آهنگ حج کرده بودیم الاغ من در این جا مرد و از قافله وامانده ام که چه
کنم و مرکبی ندارم که اشیائم را بر آن حمل کنم امام فرمود :شاید نمرده باشد آن مرد گفت :مرا
مسخره می کنی ؟ امام علیه السلام نزدیک الاغ رفت و چیزی گفت که من نشنیدم و چوبی را
که بر روی زمین افتاده بود برداشت و بر الاغ زد و براو فریاد زد . یک مرتبه الاغ با سلامت
کامل از جا پرید . آن گاه امام به مرد مغربی فرمود : چه استهزایی در کار بود؟
به همراهانت برس.