مدتها بود که نمازش را آخر وقت می خواند به خیال خودش بی محلی می کرد زده بود به سیم آخر،از همه چیز ایراد می گرفت حالش از هر کسی که ادای مادر بزرگها رو در میاورد و نصیحتش می کرد به هم می خورد دلش می خواست با یکی حرف بزند و دردل کند دنبال شانه ای بود که سرش را روی آن بگذارد و های های گریه کند. از بس دلش تنگ بود گریه کرد،انقدر گریه کرد تا خوابش برد وقتی بیدار شد هیچ چیز یادش نمی آمد،سبکتر شده بود و فقط یک چیز از خواب در ذهنش مانده بود جمکران! صبح جمعه شد دو دل بود که ندبه بخواند یا نخواند،هی دلش را زیر و رو می کرد اما نتیجه نمی داد احساس می کرد آنقدر دور شده که دیگر نمی تواند ارتباط برقرار کند من کجا و ندبه ی عاشقی کجا؟ اما یک حس درونی مدام او را به وجد می آورد که بلند شو دیر می شود . داشت با تلوزیون ور می رفت که یکهو صدای آشنایی طنین انداز شد: با همه ی لحن خوش آوایی ام در به در کوچه ی تنهایی ام........... پقش ترکید و های های گریه کرد رفت تا وضو بگیرد ،ندبه را شروع کرد از همان اول بغض گلویش را گرفته بود وقتی ندبه به قسمتهای درد دل با امام زمان رسید دیگر نتوانست خودش را کنترل کند آنقدر گریه کرد که تمام صورتش پر از قطره های اشک شد عزیز علی ان اری الخلق و لاتری عزیز علی امنیة شایق یتمنی... عزیز علی ان تحیط بک دونی البلوی و لاینالک منی ضجیج ولا شکوی خواند و خواند تا رسید به این جمله: هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی؟ به سجده افتاد،اینجا اوج ندبه ی عاشقان است پاکی در دلش دوباره شریان یافت امام زمان دوباره نجاتش داده بود..... الهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط کل من علیها فان در شنبه 88/11/3 و ساعت 11:14 عصر | نظرات دیگران()