ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: چهارشنبه 103 اردیبهشت 5



متن زیر تمثیلی است در مورد مادری که مبتلا به سرطان خون است و مرگ قریب الوقوع 

خود را برای دو فرزند کوچکش شرح می دهد:

 همانطور که ممکن است همه شما بدانید زندگی آدمها از رحم مادر شروع می شود در آنجا

 جنین تشکیل می شود و رشد می کند تا اینکه کم کم به شکل بچه در می آید حالا تصور کنید

 موجودات ریزی به نام فینگیلی در رحم زندگی می کنند البته آن ها وجود واقعی ندارند

اما بیایید خیال کنیم که هستند این موجودات به خوبی زندگی می کنند دور هم جمع می شن

 تا با هم بازی کنند و حرف بزنند

 یه روز یکی از فینگیلی های پیر ناراحت بود و یکی از فینگیلی جوون ها ازش پرسید

 چرا ناراحتی؟ فینگیلی پیر گفت به خاطر بچه کوچولوی داخل رحم ناراحتم بقیه فینگیلی ها

 تعجب کردند و گفتند چرا؟شکل و حالت او که خوب است انگشت هایش را هم شمردیم

 تعدادشان درست است هیچ نقصی ندارد پس چرا ناراحتی؟

 فینگیلی پیر گفت بله می دانم که او کامل است اما چون دادرد می میرد من ناراحتم ما

قبلا این اتفاق را دیده ایم این بچه ها این جا رشد

می کنند و بعد کاملا که بزرگ شدند می میرند و ما را ترک می کنند و ما دیگر آنها را

 نمی بینیم به همین خاطر است که من ناراحتم یکی از فینگیلی ها گفت ولی من شنیده ام که
دنیایی
می روند  فینگیلی دیگر گفت : آخر به عقل جور در نمی آید . اگر این بچه آمده بود و
حالا
دارد می رود پس چرا اصلا به این جا آمد اصلا چرااو در این جا دارای چشم و دست
و
گوش شد او که در این جا این چیزها را لازم نداشت شاید او این چیزها را می خواست
که
در زندگی بعد از رحم استفاده کند فینگیلی ها از صحبت درباره اینکه آیا در زندگی بعد
از
رحم مادر دنیای دیگری هست یا نه هیجان زده شدند ولی دز حین گفتگو آن بچه کوچولو
مرد
اما بچه کوچولو اکنون در این دنیاست و دارد رشد می کند تا وقتی که دیگر زندگی
برایش
دراین دنیا امکان نداشته باشد آن وقت او ازاین دنیا می رود و در دنیای دیگری متولد 
می شود .

ببینید مرگ در عین حال تولد هم هست بنا بر این ما در این دنیا مثل فینگیلی هایی هستیم که
ا
ز
خودمون می پرسیم آیا بعد از این دنیا دنیای دیگری هم هست یا نه؟
بچه ها بعد از
 گوش  دادن به
حرف های مادر در مورد مرگ مادرشان حرف زدند نکته هایی
که بچه ها
به میان آوردند
نشان داد که بچه ها آن تمثیل را درونسازی کردند و فهمیده و
پذیرفته بودند که مادرشان دارد می میرد 

 و آن مادر چه خوب مساله معاد را به بچه های خودش آموزش داد.


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در پنج شنبه 86/8/17 و ساعت 12:11 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 14
مجموع بازدیدها: 274365
جستجو در صفحه

محتوای لینکها مورد تایید نیست
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
در انتظار آفتاب
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
جاده های مه آلود
گل نیلوفر
حبل المنتین
.:: بوستان نماز ::.
تخریبچی ...
****شهرستان بجنورد****
مشاور
عشق الهی
در محضر مولی علی
آقا شیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
سفیر دوستی
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه

ما صاحبی داریم
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سبحان
بچه های خدایی
شبستان
عشق
اواز قطره
به یاد شهدا
شبکه های کامپیوتری رجیستری ویروس نویسی
.:مطالب جدید18+ :.شاه تورنیوز+شاه تورخبر+شاهتورنیوز+شاه طورنیوز
آتیه سازان اهواز
رویابین
پرواز را به خاطر بسپار
کشکول
نوری چایی_بیجار
نقاشی های الیکا یحیایی
فرجی دیگر
منطقه ممنوعه
کبو ترانه .... تا بام ملکوت
قوطی عطار
حفاظ
احساس ابری
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
کوثر بیکرانه، بانوی آب و آئینه
سلام بر عزیز دل حیدر
* امام مبین *
حاج آقا مسئلةٌ
رنگارنگ
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
حدائق ذات بهجة
صهبا
بانو بلاگ
پوست کلف
کانون لشکر فرهنگی یوسف زهرا
کجایید ای شهیدان خدایی
چهارده معصوم
اولی الابصار
حریم یاس
ضحی
احادیث
زیر آسمان خدا
دنیا به روایت یوسف
طبیب عشق....
آینه
آسمان عطش
خدای که به ما لبخند میزند
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
امام زاده های ایران سلام الله علیها
دوستی با خدا
نظامی والا و ولایی
ای که مرا خوانده ای....... راه نشانم بده
دریادل تنها
تازه ها
ای تشنه لب
من و او
قرارمون تو آسمون
عدالت جویان نسل بیدار
جزتو
محتوای لینکها مورد تایید نیست
خبر نامه